کنار خانه خدا

(امیر عباس ٥ ساله شده و رفته زیارت خونه خدا. خیلی اونجا رو دوست داشت به خصوص بازی با هم سن و سالای خودش که از کشورای دیگه هم اومده بودند.)      *** باباحسین ***

25/11/91 دوشنبه
12 روز سفر به مکه و مدینه مثل نسیمی خنک ما رو شاداب کرد و به سرعت گذشت. زیارت مقدس ترین نقطه عالم هستی به خانواده سه نفره ما روحیه زیادی داد تا مسیر پر پیچ و خم زندگی رو با ایمانی قوی تر و انرژی بیشتری در کنار هم ادامه بدیم. وقتی از سفر برگشتیم یه روز امیرعباس به من گفت: "مامان! وقتی مکه بودیم هروقت که تو حواست نبود من خودم یواشکی با خدا حرفهای مهربون می زدم."
الهی قربونت برم پسر نازم. من هم توی سفر خیلی مواظبت بودم و سعی میکردم خسته نشی و حوصله ات سر نره. سعی میکردم کار خاصی رو بهت تحمیل نکنم تا از زیارت زده نشی. فقط درمورد بعضی مسائل قابل فهم برات توضیحاتی می دادم. خوشحالم که در بهترین لحظات کنارم بودی.

جمعه 1/10/91
21 دی ماه روز تولد امیرعباسه و 5 سالش تموم میشه. امسال هم بدلیل مصادف شدن تولدش با ایام عزاداری 28 صفر نمیتونیم براش تولد بگیریم اما بابا حسین به امیرعباس قول داده که به زودی ببریمش مکه و وقتی از مکه برگشت براش تولد بگیریم. هرچه به روزهای شروع این سفر نزدیکتر میشیم امیرعباس هم آمادگی بیشتری امیرعباس هیجان بیشتری از خودش نشون میده. فعلا که قول داده مثل یه مرد بزرگ همه حرفهاشو به خدا بزنه و خوب زیارت کنه. همیشه خیلی برام مهم بود که امیرعباس تا قبل از رسیدن به بلوغ چنین سفری رو تجربه کنه چون اعتقاد دارم این زیارت میتونه در شکل گیری اعتقادات آینده اش نقش زیادی داشته باشه. از خدا میخوام به ما کمک کنه.