نوروز 91 - رستوران آقا جون
چهارشنبه 14/1/91 نوروز امسال بابایی باید به یک ماموریت میرفت. امیرعباس و مامانش هم تصمیم گرفتند همراه با مادربزرگ و آقاجونش به مسافرت برن. رستوران آقاجون فضای خوبی بود که امیرعباس حسابی بازی کنه. مخصوصا اینکه دو تا دوست خوب هم پیدا کرده بود که تنهاش نمیذاشتند. شبها هم با حضور گروه ارکستر و اجرای زنده موسیقی خیلی خوشحالی میکرد و لذت میبرد. در این مدت به ارگ هم علاقمند شد و تا تونست پشت میکروفن اسباب بازی خودش برای ما خوانندگی کرد... این دو تا دختر خوشگل توی عکس صبا و سنا دوستهای امیرعباس هستند .
یکشنبه 7/12/90 مدتیه علاقه زیادی به ورزش باستانی پیدا کردی. صبحهای زود از خواب بیدار میشی و از من میخوای که برنامه های زورخونه ای رو از تلویزیون برات ضبط کنم تا بتونی بارها و بارها اون رو تماشا و حرکات ورزشکاران را عینا تقلید کنی. مخصوصا به اشعاری که مرشد میخونه خیلی علاقه داری و بسیاری از اونها رو حفظ شدی. ظاهرا در نواختن تنبک هم استعداد زیادی داری چون همش میای توی آشپزخونه و انواع مختلف سینی و قابلمه رو برمیداری و با اونها تنبکی میزنی که نگو و نپرس. انگار این بچه جد اندر جدش مرشد زورخونه بودن! فعلا وقتی از شغل آینده ازت میپرسند میگی: من میخوام آقا زورخونه ای بشم! چند روز پیش، صبح یک روز جمعه بابایی تو رو به زورخونه برد تا برای اولین بار ورزش زورخونه ای رو از نزدیک تماشا کنی. تمام مدت با دقت زیادی محو حرکات ورزشکاران و مرشد بودی . عموحمید برات دوجفت میل زورخونه در اندازه های مختلف گرفته و یک تخته شناهم به نجاری سفارش داده. فقط نمیدونم کباده اندازه تو از کجا باید بیارم که هر روز میای از من کباده میخوای؟!