امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

امیــــرعبــــاس*عشق مامان و باباس

چراغ خیابون...

این یه چراغ خیابونه که امیرعباس با وصل کردن میله بسکتبال ؛ چوب بستنی سوتمک ؛ سر دوش حمام و قوطی تخم مرغ شانسی به همدیگه اون رو درست کرده.   ...
12 مرداد 1392

سفر طولانی باباحسین

چهارشنبه 29/3/92 بیست و دو روزه که بابا حسین رفته ماموریت . خیلی دلمون براش تنگ شده. . شاید ده یا دوازده روز دیگه بابا حسین برگرده. با اینکه امیرعباس میدونه باباحسین الان تو شهر مکه است و خیلی به خونه خدا نزدیکه اما بازهم براش دعا میکنه که تو کارش موفق باشه و به سلامت برگرده. خیلی خیلی دلمون برای باباحسین تنگ شده. گاهی براش ایمیل میزنم و یکی دوتا از عکسهای امیرعباس رو میفرستم تا ببینه و حظ کنه. دیروز امیرعباس این نقاشی قشنگ رو برای باباحسین کشیده بود و من هم برای باباش ایمیل کردم تا در بخش فرهنگی هتل مکه به نمایش بذاره. امیرعباس همچنان کلاس زبانش رو ادامه میده و خیلی پیشرفت کرده. اگرچه به دلیل مشکلش در تمرکز و توجه، ما توقع زیادی...
9 مرداد 1392

کنار خانه خدا

(امیر عباس ٥ ساله شده و رفته زیارت خونه خدا. خیلی اونجا رو دوست داشت به خصوص بازی با هم سن و سالای خودش که از کشورای دیگه هم اومده بودند.)      *** باباحسین *** 25/11/91 دوشنبه 12 روز سفر به مکه و مدینه مثل نسیمی خنک ما رو شاداب کرد و به سرعت گذشت. زیارت مقدس ترین نقطه عالم هستی به خانواده سه نفره ما روحیه زیادی داد تا مسیر پر پیچ و خم زندگی رو با ایمانی قوی تر و انرژی بیشتری در کنار هم ادامه بدیم. وقتی از سفر برگشتیم یه روز امیرعباس به من گفت: "مامان! وقتی مکه بودیم هروقت که تو حواست نبود من خودم یواشکی با خدا حرفهای مهربون می زدم." الهی قربونت برم پسر نازم. من هم توی سفر خیلی مواظبت بودم و سعی میکردم خست...
30 فروردين 1392

نوروز 91 - رستوران آقا جون

چهارشنبه 14/1/91  نوروز امسال بابایی باید به یک ماموریت میرفت. امیرعباس و مامانش هم تصمیم  گرفتند همراه با مادربزرگ و آقاجونش به مسافرت برن. رستوران آقاجون فضای خوبی بود که امیرعباس حسابی بازی کنه. مخصوصا اینکه دو تا دوست خوب هم پیدا کرده بود که تنهاش نمیذاشتند. شبها هم با حضور گروه ارکستر و اجرای زنده موسیقی خیلی خوشحالی میکرد و لذت میبرد. در این مدت به ارگ هم علاقمند شد و تا تونست پشت میکروفن اسباب بازی خودش برای ما خوانندگی کرد... این دو تا دختر خوشگل توی عکس صبا و سنا دوستهای امیرعباس هستند . یکشنبه 7/12/90   مدتیه علاقه زیادی به ورزش باستانی پیدا کردی. صبحهای زود از خواب بیدار میشی و از من میخوای که برن...
28 فروردين 1392

ببر و خرگوش

چهارشنبه   ١٥-٦-١٣٩٠ سه ماه پیش وقتی دیدم همش داری سرما میخوری و بیماریهای ویروسی مختلف میگیری تصمیم گرفتم دیگه تو رو به مهدکودک نفرستم. به جاش توی کلاس زبان نزدیک خونه ثبت نامت کردم. فضای کلاس زبان خیلی شاد و جذابه بخصوص بالکونی که توش سرسره و چرخ فلک گذاشتند باعث شده با این محیط براحتی ارتباط برقرار کنی. مربی خوبی هم داری که تازگیها خیلی بهش علاقمند شدی. دیروز از سفر شمال برگشتیم مسافرت رویایی و بسیار خوبی بود. هوای زیباکنار عالی بود و به همه ما خوش گذشت. همش میگفتی مامان باید برای خانم مربی سوغاتی بگیرم آخه بچه ها از مسافرت برای خانم یه چیزی توی پلاستیک میارن که سوغاتیه. ازین حرفات خیلی خوشم میاد و خوشحالم که به قول خاله...
12 مهر 1391

تجربه های جدید

پنجشنبه 8/10/90   امیرعباس جیگر مامان امروز از صبح تا عصر همراه مربیان و بچه های مهدکودک به قلعه سحرآمیز رفته بود. اضطراب زیادی داشتم که او را تنهایی به این گردش میفرستادم. اولش پشیمون شده بودم که رضایت دادم به این اردو بره ولی وقتی امیرعباس برگشت، فکر کردم ارزشش را داشته است. چون آنقدر خوشحال و شاد بود که برق خاصی در نگاهش پیدا بود. وقتی رفتم دنبالش، از مهدکودک تا دم در خونه دوید و گاز داد و بنزین زد و تا میتونست با ماشین خیالی اش ویراژ رفت. خوشحالم که خوشحالی. خیلی عاشقتم. هرکاری میکنم فقط برای خودته. امیدوارم دفعه بعد با مامان و بابا بری اونجا. سه شنبه 15/9/90 بیش از یکهفته است که از سفر کربــلا برگشته ای. در طول این س...
18 شهريور 1391

ماه اول

جمعه 28/10/86  امیرعباس هفت روزه شده بود. پدرش دوباره در گوشش اذان گفت و کامش را با تربت برداشت. ماهها به چنین روزی فکر کرده بودم. آنشب بابایی در اتاق من نشسته بود و درحالیکه تو را در آغوش گرفته بود به یاد حضرت علی اصغر گریه میکرد. دوشنبه 15/11/86  یک هفته است که شبها تا صبح شیرمیخورد و من نمیتوانم استراحت کنم. استرس و خستگی دارد خفه ام میکند. دیگر نمیتوانم پاسخگوی نیازهای نی نی باشم. همین مسئله نگرانی مرا بیشتر میکند. خلق و خویم تنگ شده است. برای نی نی عقیقه کردیم. هفته ای یکبار نی نی را پیش متخصص اطفال میبرم. رشد بچه بسیار عالی است. یکشنبه 7/11/86  امروز ساعت ده صبح نی نی را با روش رینگ ختنه کردند. وقتی ...
24 فروردين 1391