امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

امیــــرعبــــاس*عشق مامان و باباس

تجربه های جدید

1391/6/18 0:44
نویسنده :
572 بازدید
اشتراک گذاری

تجربه های جدید نی نی ما

پنجشنبه 8/10/90   امیرعباس جیگر مامان امروز از صبح تا عصر همراه مربیان و بچه های مهدکودک به قلعه سحرآمیز رفته بود. اضطراب زیادی داشتم که او را تنهایی به این گردش میفرستادم. اولش پشیمون شده بودم که رضایت دادم به این اردو بره ولی وقتی امیرعباس برگشت، فکر کردم ارزشش را داشته است. چون آنقدر خوشحال و شاد بود که برق خاصی در نگاهش پیدا بود. وقتی رفتم دنبالش، از مهدکودک تا دم در خونه دوید و گاز داد و بنزین زد و تا میتونست با ماشین خیالی اش ویراژ رفت. خوشحالم که خوشحالی. خیلی عاشقتم. هرکاری میکنم فقط برای خودته. امیدوارم دفعه بعد با مامان و بابا بری اونجا.

امیرعباس و پدرش

سه شنبه 15/9/90 بیش از یکهفته است که از سفر کربــلا برگشته ای. در طول این سفر آنقدر پسر خوب و آرامی بودی که حتی خودمان هم باورمان نمیشد! باشه... خدا رو شکر که خیلی همکاری میکرد و خیلی خوب میفهمید که این سفر یک سفر کاری برای بابایی محسوب میشه و نباید زیاد مزاحم باباش بشه. حرم امام حسین و حضرت ابوالفضل رو خیلی خوب زیارت کردی. بابایی برات گفته که تو هدیه حضرت عباس (ع) هستی.

یکشنبه 22/8/90     مقارن با میلاد امام رضا به مشهد رفتیم. سفر بسیار خوبی را با امیرعباس تجربه کردم. سفر مشهد یکی از مهمترین مراحل تکامل شخصیتی امیرعباس بود. چراکه در این سفر تجربیات زیادی کسب کرد و پخته تر شد. واقعا میشد براحتی فهمید که روابطش با من و پدرش تغییراتی کرده و از نظر اجتماعی بهتر شده. قرار است بزودی همراه باباحسین به کربلا بروی. کم کم باید امیرعباس را برای سفر به عراق آماده کنم. هرشب قصه های مربوط به امامان را برایش تعریف میکنم تا بلکه او هم آمادگی لازم را برای این سفر معنوی پیدا کند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)