دو سالگی
20/7/88 همه خودکارها و مدادها رو از من میگیری. عصر ها هم که نمیخوابی. شب هم که دیر میخوابی. صبح هم که من از خستگی نمیتونم زودتر از تو بیدار شم. پس من کی بیام چند خط خاطره از تو بنویسم بچــه جان؟ 25/6/88 امروز چهارشنبه بود. امیرعباس من بیست ماهه شده. خیلی خوب باهم ارتباط برقرار میکنیم. هرچی میگم میفهمه. فقط گاهی زیادی شیطونی میکنه و دیگه هیچ حرفی رو گوش نمیده. میخواد بگه من هم واسه خودم تصمیم میگیرم. آنقدر زیبائی، معصومیت و لطافت وجودش عمیقه که نمیشه همه اش رو توصیف کرد. فقط میشه گفت لطف خداست که بچه ام سالم و شاد در کنارمه و از وجودش لذت میبرم. به قول مادر " آنقدر خوشمزه است که نمیشه بگی". 15/5/88 یعنی اگر بابایی میتونست ت...