امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه سن داره

امیــــرعبــــاس*عشق مامان و باباس

دو تا چهار ماهگی

1391/1/24 4:26
نویسنده :
481 بازدید
اشتراک گذاری

 شنبه 14/2/87

بازهم ستاره ای افتاد. عموی بابایی از بین ما رفت. بابایی سراپا غم شده. از اینهمه غم جگرش داره میسوزه.

 

سه شنبه 10/2/87   امروز وقتی برای چک آپ برده بودمش پیش متخصص، دکتر پس از معاینه گفت که فونتانل قدامی (ملاج) بچه خیلی باریکه. عکس انداختم. معلوم شد که صفحه های جمجمه اش به هم نزدیک هستند. اگر زود بسته نشن مشکلی نیست ولی اگر زود این صفحه ها بسته بشن مغز بچه رشد نمیکنه. دکتر گفت همه چیز به شانس بستگی داره. روحیه ام درب و داغون شده. داغ مرگ پدربزرگ همزمان با این  قضیه داره منو از پا درمیاره. از دوهفته پیش تا الان 3 کیلو لاغر شدم. شبها خیلی گریه میکنم. فقط خدا میدونه چقدر نگرانم.

چهارشنبه 27/1/87 امروز باباجی فوت کرد. امیرعباس هیچوقت پدربزرگ خودش رو به یاد نخواهد آورد.

سه شنبه 26/1/87امیرعباس الان سه ماهشه. از دیشب که قطره دایمتیکون بهش دادم خیلی بهتر میخوابد. تو این سه ماه این اولین شبی بود که بی دغدغه خوابید. هنوز فقط توی خواب شیر میخوره. هرکاری کردم توی بیداری شیر نخورد. وقتی بیداره  فقط توی حموم شیر میخوره. من بیچاره روزی چندبار باید برم توی حمام و زیر دوش بشینم تا نی نی شیر بخوره. امروز 6 کیلو و 750 گرم وزنش بود که نشون میده خیلی خوب وزن گرفته. خدا کند هرشب به همین آرامی بخوابد تا من هم حالم بهتر بشود.

دوشنبه 25/1/87 نی نی ما از وقتی به دنیا اومد فقط تو خواب شیر میخورد. الان که بزرگتر شده، خوابش کمتر شده ولی بدنش به شیر بیشتری نیاز داره برای همین به سختی سیرش میکنم. حاضره ساعتها از گرسنگی گریه کنه اما شیر نخوره. امروز بردمش حموم و زیر دوش بهش شیر دادم. برای من کار بسیار سختیه که هر دو ساعت یکبار ببرمش حموم اما فعلا که نی نی از این روش خیلی راضیه!

28/12/86 اولین خانه تکانی عید را با وجود تو تجربه میکنم. کار سختی بود اما وقتی از بالای چارپایه نگاهت میکردم و قربون صدقه ات میرفتم، تو بلند بلند میخندیدی و خستگی رو فراموش میکردم. اولین بار بود که صدای (با) رو از زبونت شنیدم. حس میکردم میخوای بگی بابا... و واقعا هم همینطور بود!

بابایی داره تو رو عین بره درسته میخوره

سه شنبه 30/11/86 niniweblog.com بیش از یکهفته است که من و نی نی هیچ شبی زودتر از ساعت سه نیمه شب نخوابیده ایم. از دستش خسته نیستم اما بیشتر نگران ادامه یافتن و تشدید این وضعیت هستم. گاهی که بابایی در آروم کردن نی نی به من کمک میکنه صبح بسختی از خواب بلند میشه و با خستگی زیاد میره سرکار. دعا میکنم اینها نشانه بیماری یا ناراحتی جدی در کودک نباشه. با تمام وجودم احساس کوفتگی میکنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)